1 روزی که سراپرده بر افلاک زنم آن روز ردای صبح را چاک زنم
2 پیش رخ تو که نور خورشید ازوست چون سایه هزار بوسه بر خاک زنم
1 مژده ای دل هان که ما را مژده جان آمدست وز نسیم صبح بوی زلف جانان آمدست
2 تن مزن ای دل! بزن دستی و جان را برفشان زانکه این خوش مژده در دل از ره جان آمدست
1 دست مخالف ببست تیغ جهان پهلوان کار موافق گشاد دست قزل ارسلان
2 باز بدین زنده گشت ملکت کاوس کی باز بدان تازه گشت سنت نوشیروان
1 مرا که کار غم عشق یار خواهد بود بیا بگو که ازین به چه کار خواهد بود؟
2 نه من نه یار اگر در میان وصل و فراق مرا بجز غم او غمگسار خواهد بود