1 روزیکه نبد هیچ نشان من و تو دادند بهم قرار جان من و تو
2 کامروز بجز میان تو با تن من یکموی نگنجد بمیان من تو
1 واجب بود از راه نیاز اهل زمن را در خواستن از حق بدعا شیخ حسن را
2 آنسایه یزدان که چو خورشید بیاراست رایش بصفا روی زمین را و زمن را
1 یارب این نکهت عنبر ز کجا میآید گر نه از صحن چمن باد صبا میآید
2 معتدل گشت هوا وز اثرش عالم پیر خوشتر و تازهتر از عهد صبیٰ میآید
1 گردش گردون بکامم گر نباشد گو مباش ورز مهرش بر سرم افسر نباشد گومباش
2 گر هنرمند از کسی یاری نیابد گو میاب چون هنر یارست اگر یاور نباشد گو مباش