- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باد سحر از کوی تو بویی به من آورد جانهاش فدا باد! که جان را به تن آورد
2 دلهای ز خود رفته ما را که غمت داشت آمد سحری بوی تو با خویشتن آورد
3 دلها شده بودند به یک بارگی از جان لطفت به سلامت همهشان با وطن آورد
4 شد دیده یعقوب منور به نسیمی کز یوسف مصرش خبر پیرهن آورد
5 این رایحه مشک ز دشت ختن آمد؟ یا بوی اویس است که باد از یمن آورد؟
6 در باغ مگر بزم صبوح است، که گل را عطار سحرگاه به دوش از چمن آورد؟
7 آن قطره عرق نیست که بر عارضت افتاد آبی است که با روی گل یاسمن آورد