1 باد سحری دوش من و یک دو سه تن بودیم در آرزوی آنسرو چمن
2 گفتیم که آرد بر ما خاک درش باد سحر از میانه برخواست که من
1 مرا خدای اگر عمر جاودان بدهد بجای هر سر مویم دو صد زبان بدهد
2 بصد هزار لغت هر زبان سخن گوید چنانک داد فصاحت گه بیان بدهد
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز