🌟 نیت کن و فال حافظ بگیر 🌟
کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل
کمال‌الدین اسماعیل

سپیده دم که نسیم از کمال‌الدین اسماعیل قصیده 29

قصیده 29 ام از 1618 قصاید

سپیده دم که نسیم بهار می آمد

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59

1 سپیده دم که نسیم بهار می آمد نگاه کردم و دیدم که یار می آمد

2 چو برگ گل که بیاد صبا درآویزد بباد پای روان بر سوار می آمد

3 بپای اسب وی اندر فقای گرد رهش دل شکسته من زار وار می آمد

4 زبس که داشت دل خسته بسته بر فتراک چنان نمود مرا کز شکار می آمد

5 زبس که زلف پریشان بباد برزده بود نسیم مشک همه رهگذار می آمد

6 یکایک از پی او روزگار ساخته بود زباب حسن هرانچش بکار می آمد

7 رخش بسان درخت بهشت ازو هرگل که می بچیدم دیگر ببار می آمد

8 زحلقۀ سر زلفش بگوش من از دور فغان و نالۀ دلهای زار می آمد

9 شراب خورده نهان از رقیب شب همه شب زبامداد خوش و شاد خوار می آمد

10 برفته تاب ز زلف و نرفته خواب زچشم گهی مشوّش و گه باقرار می آمد

11 شراب در سر و چهره زشرم رنگ آمیز چنین میانۀ شرم و خمار می آمد

12 شمار خوبی او خود نبود پنداری یکی بچشم من اندر هزار می آمد

13 کنار و روی و میانش قیاس می کردم عظیم لایق بوس و کنار می آمد

14 زشست زلفش پنجاه عقدصدگانی زباب دلبری اندر شمار می آمد

15 زلاله کوه بیفشاند دامن این ساعت که او بدان رخ چو لاله زار می آمد

16 بحسّ دانش من بوی خون صد عاشق ز رنگ روی و لب آن انگار می آمد

17 چنان بچهرۀ او برگماشتم دیده که چشمم از رخ او شرمسار می آمد

18 بشوخ چشمی با او عنان به ره دادم ز همرهّی منش گرچه عار می آمد

19 عنان کشیده همی داشت وزتنک رویی بشرم در شده بی اختیار می آمد

20 گرفتمش همه ره در حدیث و او گه گه بقدر حاجت پاسخ گزار می آمد

21 هرآن فریب که از عشوه بست دربارم مرا زساده دلی استوار می آمد

22 مرا غرور که تشریف می دهد و او خود برای خدمت صدر کبار می آمد

23 خدایگان شریعت که خاک او بوسد کسی کش آرزوی افتخار می آمد

24 سر صدور جهان ، رکن دین که دایم بخت بسوی درگه او بنده وار می آمد

25 جوی زخاک درش را بها همی کردم فزون ز صد گهر شاهوار می آمد

26 شکسته گشت ز سر پنجۀ کفایت او حوادثی که گسسته مهار می آمد

27 ردیف شعر دگر کردم از پی مدحش که آنم از پی چیزی بکار می آمد

28 برای فال زماضی شدم بمستقبل که این ابام چنین خوشگوار می آمد

29 زهی رسیده بجایی که پیش خاطر تو همه نهان سپهر آشکار می آید

30 مساعی تو در ابطال عمر فرسایی خلاف قاعدۀ روزگار می آید

31 تویی که کام دل آرزو و زفیض کفت بخلق بی جگر و انتظار می آید

32 شراب را که دهی چاشنی زآب حیات بذوق جان سخنت زان عیار می آید

33 بگوش سخرۀ صمّا زبس که همواره زسنگ حلم توصیت وقار می آید

34 بزیر دامن که لاله تشت پرخونست کزین حسد زدل کوهسار می آید

35 لگام ریز بسوی در تو لشکر فتح زپیش و پس ، زیمن و یسار می آید

36 سیمن دولت تو فربهیّ مسند شرع همه ز پهلوی کلک نزار می آید

37 زحلقۀ فضلا روز درس و فایدتت عروس دانش را گوشوار می آید

38 چه حلقه ، حلقه یی از مستمع ، سراسر گوش که از زبان تو گوهر نگار می آید

39 زتازه رویی تو در مقام زر پاشی گمان بری که خزان در بهار می آید

40 تو میدهی زر و خصمت همی نهد ، زیراک ثنا بچشم تو بیش از یسار می آید

41 زقبض جمع شود غنچه راز اندر جیب زبسط فقر نصیب چنار می آید

42 همیشه زان سپر و تیغ میکشد خورشید که با حسود تو در کارزار می آید

43 معاندی که نکرد اختیار بندگیت بخدمتت ز سر اضطرار می آید

44 اگرچه جان عدو در دل چو آهن او زبیم هیبت تو در حصار می آید

45 نفیر نامۀ آهش بدست پیک نفس بدرگهت زپی زینهار می آید

46 هوای مهر تو را جان من ملازم گشت که آن هوای خوشش سازگار می آید

47 چو من مدیح تو اندیشم آفرین فلک ز چرخ بر سر من چون نثار می آید

48 بجنب آنکه دهم بوسه بر ستانۀ تو برآسمان شدنم نیک خوار می آید

49 عنان طبع فروتر گرفته ام گرفته ام گرچه محامد تو زمن خواستار می آید

50 چگونه بلبل طبعم نوازند؟ کورا زگلستان کرم بهره خوار می آید

51 عروس شعر سزد گر لباس کرد سیاه که در وفات کرم سوگوار می آید

52 خطی که تر بود آنرا نه خاک برپاشند ؟ ترست شعرم از آن خاکسار می آید

53 بهره زجان چه کنم از برای نظمی کان بهر دوگیتی بی اعتبار می آید

54 رسیده ایم بدوری که پادشاهان را زبیم بخشش از اشعار عار می آید

55 خود این دقیقه ندانسته اند کزاشعار بقای اهل ستایش دو بار می آید

56 درم نماند و نام نکو بزرگان را زگفتۀ شعرا یادگار می آید

57 زعمر برخور و دل را نوید شادی ده که بوی دولت این کاروبار می آید

58 همه بضاعت اقبال و کامرانی تست که با قوافل لیل و نهار می آید

59 زکنه مدح تو چون قاصرست فکرت من بهینه خدمت من اختصار می آید

کمال‌الدین اسماعیل از شاعران بزرگ قرن 7 هجری می باشد و سبک شعری ایشان عراقی است.
ادامه توضیحات شاعر
اثر سپیده دم که نسیم بهار می آمد قصیده 29 ام از 1618 قصاید کمال‌الدین اسماعیل می باشد
شعر ترکیب بند قالب : قصیده سبک : عراقی
عکس نوشته
کامنت
سوالات متداول درباره شعر سپیده دم که نسیم بهار می آمد

شاعر شعر سپیده دم که نسیم بهار می آمد چه کسی است ؟

شاعر شعر سپیده دم که نسیم بهار می آمد کمال‌الدین اسماعیل می باشد.

شعر سپیده دم که نسیم بهار می آمد در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 7 سروده شده است.

قالب شعر سپیده دم که نسیم بهار می آمد چیست ؟

قالب شعر سپیده دم که نسیم بهار می آمد قصیده است

سبک شعر سپیده دم که نسیم بهار می آمد چیست ؟

سبک شعر سپیده دم که نسیم بهار می آمد سبک عراقی است

مضمون اصلی شعر سپیده دم که نسیم بهار می آمد چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
کمال‌الدین اسماعیل

سپیده دم که نسیم از کمال‌الدین اسماعیل قصیده 29

قصیده 29 ام از 1618 قصاید
بنر