سپیده دم که شد از خانه عزم حمامش از جامی غزل 489

سپیده دم که شد از خانه عزم حمامش

1 سپیده دم که شد از خانه عزم حمامش هزار دلشده شد خاک ره به هر گامش

2 چو کند جامه ز تن جامه خانه را افروخت فروغ صبح دگر از صفای اندامش

3 چو برگ گل که بود در گلاب خانه نشست به گرم خانه عرق بر عذار گلفامش

4 تنش چو نقره خام و هزار مفلس عور گرفته کیسه به کف بهر نقره خامش

5 مراست چشم و برد ناخنه ز چشم آرام چه جای آن که بود زیر ناخن آرامش

6 نکاست استره یک مو به کام خود ز سرش شد این ز سختدلی های سنگ ناکامش

7 رقیب گو مگشا زر که جامی بیدل ز چشم اشک فشان داد سیم حمامش

عکس نوشته
کامنت
comment