پرده ز رخ برفکن جامه جان چاک کن از جامی غزل 791

پرده ز رخ برفکن جامه جان چاک کن

1 پرده ز رخ برفکن جامه جان چاک کن طرفه کله برشکن تاج سران خاک کن

2 خار و خس کوی دوست به ز گل است ای رفیق نخل سر خاک من زان خس و خاشاک کن

3 در خور صید تو نیست این تن چون موی من لیک اگر نگسلد رشته فتراک کن

4 ناله و فریاد من نیست ز سوز جگر یا دهنم را بدوز یا جگرم چاک کن

5 بر سر بالینم آ همچو رفیقان دمی حال دلم بازپرس اشک رخم پاک کن

6 مردم بی درد را ذوق جفای تو نیست هر چه کنی بعد ازین بر من غمناک کن

7 جامی سرگشته را کشته شدن آرزوست تیغ به خونریزیش غمزه بی باک کن

عکس نوشته
کامنت
comment