1 فریاد ز دست فلک آینه گون کز جور و جفای او جگر دارم خون
2 روزی به هزار غم به شب میآرم تا خود فلک از پردهچه آرد بیرون
1 ما کشتهٔ عشقیم و جهان مسلخ ماست ما بیخور و خوابیم و جهان مطبخ ماست
2 ما را نبود هوای فردوس از آنک صدمرتبه بالاتر از آن دوزخ ماست
1 شیرین دهنی که از لبش جان میریخت کفرش ز سر زلف پریشان میریخت
2 گر شیخ به کفر زلف او ره میبرد خاک ره او بر سر ایمان میریخت
1 دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت اشکم همه در دیدهٔ گریان میسوخت
2 میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو بر من دل کافر و مسلمان میسوخت
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما