- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تاج فرق اهل دانش ای عروس فضل را حلقه گوهر کش طبعت نکوتر پیرهن
2 وی ز رشک نفحه گلزار خلق فایحت گل دریده هر سحری تا پای از سر پیرهن
3 آفتاب رأی تو چون سایه بر گیتی فکند کرد نیلی از غم او ماه انور پیرهن
4 قطعه ئی نزد من آوردند کاندر لفظ او بود معنی خوش نفس چون غنچه اندر پیرهن
5 قطعه ئی چون آب و دروی پیرهن کرده ردیف می نترسیدی که گردد ناگهان تر پیرهن
6 پیرهن جستی ز من ایکاش بودی دسترس تا چو شاخ اندر خزان پوشمت از زر پیرهن
7 کوشمالم باد بهره چون رباب از چنگ دهر گر چو چنگم نیست الا پوست در بر پیرهن
8 نی مزاحست اینکه گفتم با یکی اندر زمان بی توقف رو بسوی خدمتش بر پیرهن
9 پیرهن آورد و من در آب خجلت غرق از آن چون فرستم پیش تو بی هیچ دیگر پیرهن