1 جرمی که کرده ام اگر آری به روی من مانند ابر آب شوم در دم از حیا
2 گر من گنه کنم کرمت بی نهایت است شب را امید هست که روز آید از قفا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 صبح از افق بنمود رخ، در گردش آور جام را وز سر خیال غم ببر، این رند دُردآشام را
2 ای صوفی خلوتنشین بستان ز رندان کاسهای تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را؟
1 ای دل! بلا بکش چو دلت مبتلای اوست خوشنود شو بدانچه مراد و رضای اوست
2 تن در جفای او نه و از غم مدار باک کاین غصه و جفا همه عین وفای اوست
1 خاک باد آن سر که در وی سر سودای تو نیست دور باد از شادی، آن کو یار غمهای تو نیست
2 سرو در بالا کمال راستی دارد ولی در کمال حسن و زیبایی چو بالای تو نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به