1 هلال عیدم و ترک کلاه خورشیدم ستاره ی سحرم، شمع راه خورشیدم
2 ز برق چون خس و خاشاک شکوه نیست مرا که شبنم گلم و دادخواه خورشیدم
3 خبر ز کشتن شمع و چراغ او را نیست به پیش داور محشر، گواه خورشیدم
4 تنی ز بستر بیمار گرم تر دارم که از خیال کسی جلوه گاه خورشیدم
5 سلیم نیست سراسیمگی عجب از من چو ذره در طلب بارگاه خورشیدم