- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 طلبکاری ز حد بگذشت و ما محروم و نامحرم دریغ این جان محروم از جراحتهای بیمرهم!
2 دلم از غم به جان آمد، ندانم تا چه سان آمد؟ مگر از آسمان آمد به بام من نشان غم
3 چنان در یار حیرانم که کفر اوست ایمانم چو من خود را نمیدانم، چه جای عالم و آدم؟
4 بیا، ای ساقی جانها، بیار آن باده حمرا تویی درمان مخموران، به دست تست جام جم
5 تو نور چشم اعیانی، که جانها از تو مینازند تو جان جمله دلهایی، دل و جان همه عالم
6 به کویت آمدم افتان و خیزان بهر دیداری امید جان به لطف تست، اگر بیش آمدم، گر کم
7 ز سر حسن تو قاسم سخن بسیار گفت، اما دریغا! عمر آخر شد، حکایت همچنان مبهم