- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قاصد، از ننگ زمن نامه بجایی نبرد ور برد، نام چو من بیسر و پایی نبرد!
2 حال آن بنده چه باشد، که چو آزاد شود جز در خواجه ی خود، راه بجایی نبرد
3 غیر افتد بگمان، کز پی دلجویی اوست؛ چو بجورم کشد و نام خطائی نبرد
4 نام من برد، ندانم ز غضب یا کرم است؟! ز آنکه شاهی بعبث نام گدایی نبرد!
5 میرود از همه کس قاصد و من میگویم که: پیامی ز منش غیر دعایی نبرد
6 نبرم از تو شکایت بکسی جز تو، که دوست گله ی دوست بجز دوست بجایی نبرد
7 غیر آذر، که ز غم مرد و ازو شکوه نکرد دگر آن به که کسی نام وفائی نبرد