- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قاصدی باز آمد و حرفی ز جائی میزند سوخت از شوقم که حرف آشنائی میزند
2 چون به صیدی غمزهات تیر جفایی میزند ناوک رشگی بجان مبتلائی میزند
3 چارهام مر گست در بحر غمت از اضطراب نسپرد تا غرقه جان را دست و پائی میزند
4 من خموشم در سر کویت ز بیم مدعی ورنه هر مرغی بگلزاری نوائی میزند
5 کشت ما را برق جانسوز غمت تنها نسوخت خویشتن را هر دم این ظالم بجائی میزند
6 خویش را خواهد به یاد قاتل آرد روز حشر گر شهید عشق حرف خونبهائی میزند
7 عشق جانسوز آتشی باشد که هر دم از تفش دود آهی سر ز جان مبتلائی میزند
8 چون نگردد در رهت مشتاق پامال ستم هرکه میآیی بر آن افتاده پائی میزند