- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کُنج خراباتِ عشق، جای من و گنجِ من خواه زمان بر زمین، خواه زمین بر زمن
2 ملکِ قناعت بود، سلطنتی معنوی سلطنتی بیفتور، مملکتی بیفتن
3 از همه جنسم به سر، وز همه نوعم گریز الّا از جامِ می، الّا از جانِ دّن
4 خونِ دلم میخورد، چند خورم خونِ رز من شده در خونِ او، او شده در خونِ من
5 مایهی نفع است و ضرّ دایهی عقل و جنون راحتِ جان است و روح آفتِ مغز و بدن
6 مینهد و میکند فعلِ بد و نیک فاش قاعدهی صلح و جنگ خاصیتِ مرد و زن
7 همنفسان را به لطف خستهدلان را به طبع کرده به دم چون مسیح پرورشِ جان و تن
8 عربده خو را به قهر بیهده گو را به جبر کرده به نیشِ زبان زهرِ غضب در دهن
9 هست نفاق و وفاق هر دو درو مجتمع مشرک اگر نیستی هر دو به هم برشکن
10 شرک حریفِ بدست نیک بپرهیز ازو اصلِ خلاف است و شر از بُن و بیخاش بکن
11 بشنو اگر عاقلی پندِ نزاری برو همنفسِ راح باش با دگران دم مزن