کُنج خراباتِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 998

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

کُنج خراباتِ عشق، جای من و گنجِ من

1 کُنج خراباتِ عشق، جای من و گنجِ من خواه زمان بر زمین، خواه زمین بر زمن

2 ملکِ قناعت بود، سلطنتی معنوی سلطنتی بی‌فتور، مملکتی بی‌فتن

3 از همه جنسم به سر، وز همه نوعم گریز الّا از جامِ می، الّا از جانِ‌ دّن

4 خونِ دلم می‌خورد، چند خورم خونِ رز من شده در خونِ او، او شده در خونِ من

5 مایه‌ی نفع است و ضرّ دایه‌ی عقل و جنون راحتِ جان است و روح آفتِ مغز و بدن

6 می‌نهد و می‌کند فعلِ بد و نیک فاش قاعده‌ی صلح و جنگ خاصیتِ مرد و زن

7 هم‌نفسان را به لطف خسته‌دلان را به طبع کرده به دم چون مسیح پرورشِ جان و تن

8 عربده خو را به قهر بی‌هده گو را به جبر کرده به نیشِ زبان زهرِ غضب در دهن

9 هست نفاق و وفاق هر دو درو مجتمع مشرک اگر نیستی هر دو به هم برشکن

10 شرک حریفِ بدست نیک بپرهیز ازو اصلِ خلاف است و شر از بُن و بیخ‌اش بکن

11 بشنو اگر عاقلی پندِ نزاری برو هم‌نفسِ راح باش با دگران دم مزن

عکس نوشته
کامنت
comment