- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خنک دلی که زمام رضا دهد به قضا چو روزگار نگردد ز اقتضای رضا
2 به نوکِ کلک ازل هر چه بودنیست نگاشت قضای کن فیکون بر صحیفة مبدا
3 نشان معرفتِ مرد صادق آن باشد که اقتدا به توکل کند به خوف و رجا
4 به پای مردی عقل زبون چه دفع کنیم مبارک است بلایی که روی کرد به ما
5 فلک چگونه موافق شود مبند خیال قضا چگونه حمایت کند مپز سودا
6 چه نیک بخت بود بنده ای که در همه حال سپاس دارد و راضی شود به حکم خدا
7 نزاریا به کلید طمع گشاده نشد در سرایِ فراخ آسمانِ تنگ فضا
8 طواف کعبة مقصود کن که بی مقصود بسی شد آمد کردی به فکر بی سر و پا
9 میسرت نشود جز به خلوت آسایش مسلمت نشود جز به عزلت استغنا
10 زبون نگشت چو موسیجة خرف مرغی که آشیانة عزلت گرفت چون عنقا
11 جهان و هر چه در او هست نیست جز فانی کسی چگونه نهد دل بر این مقام فنا