خنک آنقوم که در کف می از آشفتهٔ شیرازی غزل 455

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

خنک آنقوم که در کف می روشن دارند

1 خنک آنقوم که در کف می روشن دارند بزم از شعله می وادی ایمن دارند

2 تا بمیخانه چه رفتست که امشب مستان همه در مسجد و محراب نشیمن دارند

3 بگذر از سیمبران ایدل شیدا کاین قوم روی از آئینه دل از روی و آهن دارند

4 من و کنج قفس و جور و جفای صیاد گرچه مرغان چمن جای بگلشن دارند

5 در ره بادیه ترکان بکمینند اما نتوان گفت چو چشمان تو رهزن دارند

6 برفوی دل صد پاره ام اینان آیند رشته از زلف و زمژگان همه سوزن دارند

7 در صف حشر که یعقوب گریزد زپسر ای خوش آنان که تو را دست بدامن دارند

8 گرچه آشفته سودای علی شد دو جهان تو نپندار که سودای تو چون من دارند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر