کاروان اشک هرگه بی توام از سلیم تهرانی غزل 294

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

کاروان اشک هرگه بی توام از دل گذشت

1 کاروان اشک هرگه بی توام از دل گذشت تا به مژگان از غبار خاطرم در گل گذشت

2 انتقام خویش خون بی گناهان می کشد نیستم آگه که بعد از من چه بر قاتل گذشت

3 در غم عشق بتان راز جهان از من مپرس غرقه ی دریا، چه می داند چه بر ساحل گذشت

4 رهرو عشق ترا مقصد نمی دانم کجاست این قدر دانم که همچون راه از منزل گذشت

5 برق دامن می کشد از خرمن امید ما حیف اوقاتی که در تحصیل این حاصل گذشت

6 بس که از بیم عطا کفران نعمت می کنند از سرشک منعمان آب از سر سایل گذشت

7 لذت آسودگی در خاک و خون غلتیدن است بعد آسایش نمی دانم چه بر بسمل گذشت

8 از گران خیزی بیابان را به تنگ آورده ام کاروان نقش پا هم از من کاهل گذشت

9 شمع را فانوس حاجت نیست کز منع غرور باد نتواند به پیرامون این محفل گذشت

عکس نوشته
کامنت
comment