- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کاروان اشک هرگه بی توام از دل گذشت تا به مژگان از غبار خاطرم در گل گذشت
2 انتقام خویش خون بی گناهان می کشد نیستم آگه که بعد از من چه بر قاتل گذشت
3 در غم عشق بتان راز جهان از من مپرس غرقه ی دریا، چه می داند چه بر ساحل گذشت
4 رهرو عشق ترا مقصد نمی دانم کجاست این قدر دانم که همچون راه از منزل گذشت
5 برق دامن می کشد از خرمن امید ما حیف اوقاتی که در تحصیل این حاصل گذشت
6 بس که از بیم عطا کفران نعمت می کنند از سرشک منعمان آب از سر سایل گذشت
7 لذت آسودگی در خاک و خون غلتیدن است بعد آسایش نمی دانم چه بر بسمل گذشت
8 از گران خیزی بیابان را به تنگ آورده ام کاروان نقش پا هم از من کاهل گذشت
9 شمع را فانوس حاجت نیست کز منع غرور باد نتواند به پیرامون این محفل گذشت