1 احداث زمانه را چو پایانی نیست و احوال جهان را سر و سامانی نیست
2 چندین غم بیهوده به خود راه مده کاین مایهٔ عمر نیز چندانی نیست
1 اندر ره حق تصرف آغاز مکن چشم بد خود به عیب کس باز مکن
2 سّر همه بندگان خدا می داند در خود نگر و فضولی راز مکن
1 خود را به عقل خویش یکی بر گرای، خود تا چیستی و چندی؟ ای مرد پر خرد
2 جانی؟ تنی؟ چه گوهری از گوهران، همه؟ کار تو دادن است ز هر کار، یا ستد؟
1 تا حا و دو میم و دال نامت کردند عرش و فلک و کعبه مقامت کردند
2 اکنون که به رهبری تمامت کردند سرتاسر آفاق به نامت کردند