چشم آگاه را به هیچ چیز گرو منه. ,
2 کسی کش به چیز تو چشمست تیز گروگان منه در برش هیچ چیز
1 بود مر ابر را اندر کمین باد برد مر ابر را زین سرزمین باد
2 چو ابر آید نباریده به صحرا وز بادی، که دیدست اینچنین باد
1 ز دانایی بنالد مرد دانا که دانا را خرد بندی است برپا
2 ز سیری کرده قی در هند، راجه گرسنه خفته «روسو» در اروپا
1 به سر بنهاد احمدشاه دیهیم کیانی را ببین با تاج کیکاوس، کیکاوس ثانی را
2 الا ای کاوه خنجرکش، سوی ضحاک لشکرکش فریدون است هان برکش ، درفش کاویانی را