1 آن یار که مشک بر قمر میساید از لعل لبش در و گهر میزاید
2 هر چند که خائیده سخن میگوید شیرین دهنش ولی شکر میخاید
1 امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است در تاب رفته و سخن، از سر گرفته است
2 پروانه چون مجال برون شد ز کوی دوست یابد بدین طریق، که او در گرفته است
1 باز آمدی ای بخت همایون به سعادت چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت
2 از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند چون است به قصد آمدهای یا به عیادت؟
1 با سر زلفش دلم، پیوند جانی میکند با خیالش خاطرم، عیشی نهانی میکند
2 در هر آن مجلس که دارد چشم مستش قصد جان جان اگر خوش بر نمیآید، گرانی میکند