یار رفت از دیده لیکن روز و شب در خاطر از جامی غزل 128

یار رفت از دیده لیکن روز و شب در خاطر است

1 یار رفت از دیده لیکن روز و شب در خاطر است گر به صورت غایب است اما به معنی حاضر است

2 عاشق اندر ظاهر و باطن نبیند غیر دوست پیش اهل باطن این معنی که گفتم ظاهر است

3 در حضور دوست هر جانب نظر کردن خطاست یک زمان حاضر نشین ای دل که جانان ناظر است

4 خاطرم خوش نیست هرگز جز به زیر بار عشق پیش عاشق هر چه جز عشق است بار خاطر است

5 عاشق درویش تا دانست ذوق صبر و شکر بر جفاهای تو صابر وز بلاها شاکر است

6 آن دهان را سر غیب الغیب دان کز شرح آن هم اشارت مانده عاجز هم عبارت قاصر است

7 آن پریرو را به افسون سخن تسخیر کرد زان سبب گویند شاعر نیست جامی ساحر است

عکس نوشته
کامنت
comment