1 یار مست است امشب و من کامرانم از لبش میمکم چندان که خون خود ستانم از لبش
2 بخت بیدار از شکر خوابش مساعد شد مرا میستانم داد خود تا می توانم از لبش
3 ناز قاصد برنتابد عالم یک رنگیم منکه همچون نامه با او همزبانم از لبش
4 غنچه اش را می توانم گفتن الحق قوت روح بی تکلف همچو تن بالیده جانم از لبش
5 بسکه خوناب نیاز و ناز میجو شد بهم گل کند مانند نی شور فغانم از لبش
دیدگاهها **