یار آمد و من طاقت دیدار از هلالی جغتایی غزل 238

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

یار آمد و من طاقت دیدار ندارم

1 یار آمد و من طاقت دیدار ندارم از خود گله ای دارم و از یار ندارم

2 شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد باری، خبر از طعنه اغیار ندارم

3 گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم

4 لطف تو بود اندک و اندوه تو بسیار من خود گله اندک و بسیار ندارم

5 گو: خلق بدانند که من رندم و رسوا از رندی و بدنامی خود عار ندارم

6 بی قیدم و از کار جهان فارغ مطلق کس با من و من هم بکسی کار ندارم

7 حال من دل خسته خرابست، هلالی آزرده دلی دارم و غم خوار ندارم

عکس نوشته
کامنت
comment