-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار آمد و من طاقت دیدار ندارم از خود گله ای دارم و از یار ندارم
2 شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد باری، خبر از طعنه اغیار ندارم
3 گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم
4 لطف تو بود اندک و اندوه تو بسیار من خود گله اندک و بسیار ندارم
5 گو: خلق بدانند که من رندم و رسوا از رندی و بدنامی خود عار ندارم
6 بی قیدم و از کار جهان فارغ مطلق کس با من و من هم بکسی کار ندارم
7 حال من دل خسته خرابست، هلالی آزرده دلی دارم و غم خوار ندارم