گفتگوی حشر راحت از دل دیوانه ریخت از سعیدا غزل 68

گفتگوی حشر راحت از دل دیوانه ریخت

1 گفتگوی حشر راحت از دل دیوانه ریخت چشم ما خواب گرانی داشت این افسانه ریخت

2 خون بلبل را به جوش آورد گل را رنگ داد در چمن هر قطره صهبایی که از پیمانه ریخت

3 عشق دل ها را فشرد و چشم ها را آب داد گرچه از خم برد ساقی باده در پیمانه ریخت

4 سیل، راه خانهٔ ما را نخواهد یافت حیف پیشتر از او در و دیوار این ویرانه ریخت

5 بر سر دامی که زاهد از ردایش کرده پهن در فریب [و] گول مرغان سبحهٔ صد دانه ریخت

6 از ره هوش و دل و جان ای سعیدا گوش دار کاین غزل از خامهٔ صائب عجب مستانه ریخت

عکس نوشته
کامنت
comment