1 رنگ رخ تو از رخ گل رنگ ببرد لعلت سبق از باده گلرنگ ببرد
2 چون باد صبا رنگرزی کرد به باغ گل چهره نمود و دل او رنگ ببرد
1 دل خوبان چنین سنگین نباشد جفا بر بی دلان چندین نباشد
2 به چین بر مه نهند از زلف پرچین ولی چون زلف تو در چین نباشد
1 ای بی رخ دوست رفته خواب از دیده خوناب روان گشته چو آب از دیده
2 در حسرت آن دو لعل شکّر خایش دایم چکدم دُرّ خوشاب از دیده
1 در بادیه هجر تو سرگشته چو گوییم ما شرح جفاهای تو ای دوست چه گوییم
2 بر باد صبا گرچه بدادی تو وفایم ساکن شده بر خاک درت بر سر کوییم
1 من ندیدم به جهان همچو دو زلفت شامی کیست آنکس که بدید از لب لعلت کامی
2 بر من و حال دلم هیچ ترحّم نکنی کز فراق رخت ای دوست گذشت ایامی
1 کس عهد وفا چنانکه پروانه خرد با دوست به پایان نشنیدیم که برد
2 مقراض به دشمنی سرش بر می داشت پروانه به دوستیش در پا می مرد