1 زین سردی دی که آب و آتش یخ بست در بستن یخ جوهر الماس شکست
2 زان گونه مسامات هوا بسته که تیر یابد ز کمان گشاد و نتواند جست
1 جنگ آتش، آشتی آتش، مدارا آتش است خوش سر و کاری از آن بدخو مرا با آتش است
2 باده خواهی باش تا از خم برون آرم، که من آن چه در جام و سبو دارم، مهیا، آتش است
1 پیر کعنان چمنی گوشه ی بیت الحزن است هر کجا بوی گلی باد رساند چمن است
2 هر که از بندگی خویش مرا باز خرد بنده ی اویم اگر زاهد و گر برهمن است
1 خوناب آتشین ز سر من گذشته است وین سیل آتش از جگر من گذشته است
2 مرغ هوای خلدم و تا پر گشوده ام صد تیر غم ز بال و پر من گذشته است