-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ابر سودای تو آن لحظه که توفان بارد دل دیوانه ما جان بجوی نشمارد
2 تخم سودای تو در بهر یقین افشاندم دل شناسد که: ازین بحر چه بر می دارد؟
3 زاهد از شیوه تقلید درین مزرع عمر من ندانم چه درودست و چها می کارد؟
4 واعظ از مستی عشاق ندارد خبری در چنین معصره ای غوره چه می افشارد؟
5 باد می آید و از کوی تو دارد خبری دل و جانها همه خون، تا چه خبر می آرد؟
6 دل ما را بصفا وصل تو جان می بخشد جان مارا بجفا هجر تو می آزارد
7 قاسمی، هر که دراین کوچه در آمد سر باخت غیر آن زاهد ترسیده که سر می خارد