- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار نزدیک آمد و از خویش ما را دور ساخت پرتو نور تجلی سایه ها را نور ساخت
2 ذره را گفتم تو خاکی این چه نام و شهرت است گفت عشق آفتابم اینچنین مشهور ساخت
3 ظاهر و پنهان از آن کز دهان و چشم خویش گه چو نرگس مست و گه چون غنچه ام مستور ساخت
4 عقل گفتا خان و مانت باز ویران کرد عشق گفتم ای نادان چه ویران این زمان معمور ساخت
5 ناز دل جوید کباب از دیده گریان شراب چشم را سر مست کرد و غمزه را مخمور ساخت
6 ساخت از ب شربنی بهر شفای خستگان طرفه شربت کآرزویش تازه را رنجور ساخت
7 شمع مجلس بود دور از روی او گوئی کمال کر نخستش سوخت از نزدیک و آخر دور ساخت