-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رخش شمعی است دود آن کمند عنبر آلودش عجب شمعی که از بالا به پایان میرود دودش
2 دمی در بزم و صد ره میکشد از بیم و امیدم عتاب عشوه آمیز و خطاب خنده آلودش
3 میان آب و آتش داردم دیوانه وش طفلی که در یک لحظه صد ره میشوم مقبول و مردودش
4 چو گنجشگیست مرغ دل به دست طفل بیباکی که پیش من عزیزش دارد اما میکشد زودش
5 من زا لعبت پرستیها دل بازیخوری دارم که دارد کودکی با صد هزار آزار خشنودش
6 بسی در تابم از مردم نوازیهای او با آن که میدانم به جز بیتابی من نیست مقصودش
7 طبیب محتشم در عشق پرکاریست کز قدرت به الماس جفا خوش میکند داغ نمک سودش