- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گردر میکده شهر به بستند چه غم سایه تاک مباد از سر میخواران کم
2 مکن ای پیر خرابات زمن جام دریغ که بیک جام تو مستغنیم از کشور جم
3 تا بخلوتگه انسیم بکوری رقیب پاسبان گو بکند در برخم مستحکم
4 ابر گریان شده چون دیده مجنون در دشت تا مگر لیلی گل چهره نماید زحشم
5 نای بلبل بنوا آمده از مقدم گل واعظ هرزه درا گو بنهد دم بر دم
6 کشتی اندر شط می افکن و حکمت مفروش تا زمی حل کنمت قاعده جز رواصم
7 گشت گلشن خوش و می بیغش و ساقی مهوش لاجرم باده خمار آورد و شادی غم
8 روی سوی میکده کن و زدردونان بگذر که بود خاک در پیر مغان کان کرم
9 زلف دلدار بکف داری و لب بر لب جام امشب آشفته شکایت مکن از بخت دژم