گردر میکده شهر به بستند از آشفتهٔ شیرازی غزل 702

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

گردر میکده شهر به بستند چه غم

1 گردر میکده شهر به بستند چه غم سایه تاک مباد از سر میخواران کم

2 مکن ای پیر خرابات زمن جام دریغ که بیک جام تو مستغنیم از کشور جم

3 تا بخلوتگه انسیم بکوری رقیب پاسبان گو بکند در برخم مستحکم ‏

4 ابر گریان شده چون دیده مجنون در دشت تا مگر لیلی گل چهره نماید زحشم

5 نای بلبل بنوا آمده از مقدم گل واعظ هرزه درا گو بنهد دم بر دم

6 کشتی اندر شط می افکن و حکمت مفروش تا زمی حل کنمت قاعده جز رواصم

7 گشت گلشن خوش و می بیغش و ساقی مهوش لاجرم باده خمار آورد و شادی غم

8 روی سوی میکده کن و زدردونان بگذر که بود خاک در پیر مغان کان کرم

9 زلف دلدار بکف داری و لب بر لب جام امشب آشفته شکایت مکن از بخت دژم

عکس نوشته
کامنت
comment