- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شهره شهر شد از غایت خوبی رویت ای شده ترک فلک از دل و جان هندویت
2 هست رخسار تو یک ماه که در غره او جلوه دادست دو عنبر ز هلال ابرویت
3 چشم بد دور که بستان ارم را گه حسن خار اندوه نهادست گل خود رویت
4 فتنه دور قمر نیست در آفاق کنون بجز آن غمزه غمازوش جادویت
5 خوان عشقت چو نهادند وصلادر دادند میخورد دل جگر خویشتن از پهلویت
6 چه کند این دل دیوانه که در پی نرود چون بزنجیر کشان میبردش گیسویت
7 من چنین شیفته ز آنم که رگی از سودا هست پیوسته مرا با دل زار از مویت
8 عابدان روی سوی قبله اسلام کنند عارفانرا نبود قبله جان جز کویت
9 بستم احرام طواف سر کوی تو ز شوق که ببوسم حجرالاسود خال رویت
10 خواب خرگوش بچشم خرد ابن یمین میدهد غمزه شیرافکن چون آهویت