- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرغکیست استاده چست افتاده کار نیست بر شاخش چو هر مرغی قرار
2 جملهٔ شب تا بروز او نعره زن می در آویزد بیک پا خویشتن
3 جملهٔ شب بی قراری میکند نالهٔ خوش خوش بزاری میکند
4 چون همه شب بر نیاید کار او خون چکد یک قطره از منقار او
5 چون رود یک قطره خون از دل برونش دل چو دریائی شود زان قطره خونش
6 شور ازان یک قطره در دریافتد وآتشی زان شور در صحرا فتد
7 پس دگر شب با سر کار آید او همچنان در نالهٔ زار آید او
8 چون نه سر دارد نه پای آن کار او کی رسد آن نالهای زار او
9 تاترا کاری نیفتد مردوار کی توانی ناله کرد از دردکار