- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هله! عاشقان، که راهست بهو،زنید هویی ببرید جمله بر هو،بزنید های و هویی
2 بکنید خرقها را، که ز زرق رنگ دارد ز سرشک سیل مژگان بکنید شست و شویی
3 بزنید حلقه بر در، که خسیس نفس پرور بخدای ره ندارد،بخدا، بهیچ رویی
4 شب دوش گفت: جان را خبری رساند جانان که چو چشمه گشت چشمم، نه چو چشمه ای،چو جویی
5 که ز عشق اگر نمویی،بنشین، سخن چه گویی؟ بجلال ما،نیابی، بجلال ره بمویی
6 بنیاز گفتم آخر که: جهان و جان فدایت کس ازین ندید خوشتر، بزمانه آبرویی
7 ز جهان و جان برآمد،ز جهانیان سرآمد بمشام جان قاسم ز تو تا رسید بویی