آن سرو که شادند جهانی به غم او از جامی غزل 821

آن سرو که شادند جهانی به غم او

1 آن سرو که شادند جهانی به غم او هر سو که خرامد سر ما و قدم او

2 باشد ستم از یار کرم شکر که بگذشت در حق من خسته دل از حد کرم او

3 بر لوح دلم صورت خط تو رقم زد آن کس که روا نیست خطا بر قلم او

4 آه ار نکشم سوز درون هست که آتش آخر نشود گر چه نشیند علم او

5 هر دم رسدم زخمی ازان غمزه بی رحم شرمنده ام از مرحمت دمبدم او

6 بیت الحرم ماست درش چند نشینیم محروم ز احرام حریم حرم او

7 جامی ز غم عشق تو گر مرد غمی نیست پیداست چه خیزد ز وجود عدم او

عکس نوشته
کامنت
comment