1 آن سرو سهی که جاش در چشم منست بی لعل لبش بحر گهر چشم منست
2 دیدم برهش بتازگی آب روان و آن آب روان هنوز در چشم منست
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست
1 دوش رفتم از ره فکرت بر این نیلی حصار دیدمش فیروزه گون صرحی زمرد زرنگار
2 منزل اول به پیشم چست پیکی باز جست آنچنان کش بادگاه سیر بشکافد غبار
1 شکر این دولت که یارد گفت ز اهل روزگار کز کمینه بنده یاد آورد شاه کامکار
2 شهریار ملک پرور پادشاه دین پناه آنکه دین و ملک را باشد بذاتش افتخار