- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قضای عشق چو نازل شد احتراز چه سود چو دل برفت مراعات دلنواز چه سود
2 به پای آبله نتوان ره دراز برید چو قاصر است معانی سخن دراز چه سود
3 چو ترک جان نتوان گفت عشق نتوان باخت نگفته اند که با روی دوست ناز چه سود
4 چو عشق مملکت جان و دل به هم برزد به هرزه تعبیه عقل چاره ساز چه سود
5 نه دیده بان وجود است دیده غماز ولی چو یاور دزدست دیده باز چه سود
6 مراد حج تو ای دل نیازمندی توست چو قبله بازندانی ز بت نماز چه سود
7 نزاری از بگدازد مرا ز یار چو زر خلاص روی ندارد ز بس گداز چه سود