- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفیقان! کاروان، امشب، روان است دل مسکین من، با کاروان است
2 زمام اختیار، از دست ما رفت زمام اکنون، بدست ساروان است
3 نگارم رفت و چشمم ماند، در راه ولی اشکم هنوز از پی، روان است
4 امید زندگانی، از که دارد؟ دل مسکین من، چون او روان است
5 تن من با فراقش، همرکاب است سر من با عنانش، همعنان است
6 زچشم عاشقانش، کاروان را همه منزل، گل و آب روان است
7 طلب کاریم و مقصد، ناپدید است گران باریم و مرکب، ناتوان است
8 خدا را ساربان امروز، محمل مران کین روز برما، بس گران است
9 گرت سودای این راهست، سلمان ز خود بگذر، که اول منزل، آن است