1 سرمایهٔ عمر آدمی یک نفسست آن یک نفس از برای یک همنفسست
2 با همنفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر آن یک نفسست
1 در عالم اگر فلک اگر ماه و خورست از بادهٔ مستی تو پیمانه خورست
2 فارغ زجهانی و جهان غیر تو نیست بیرون زمکانی و مکان از تو پرست
1 مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت
2 هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت
1 بر شکل بتان رهزن عشاق حقست لا بل که عیان در همه آفاق حقست
2 چیزیکه بود ز روی تقلید جهان والله که همان بوجه اطلاق حقست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما