1 شمع ارچه زآتش همه تن پر نور است پیوسته به رنگ عاشق مهجور است
2 مانندهٔ فرهاد به غم می سوزد مسکین مگر از صحبت شیرین دور است
1 «اوحد» دیدی که هرچ دیدی هیچ است وآن جمله که گفتی و شنیدی هیچ است
2 در گرد جهان بسی دویدی هیچ است و این نیز که در گوشه خزیدی هیچ است
1 بر حرف دم از دل چو نقط میافتد افسوس که خواجه در غلط میافتد
2 آن کس که اشارت دل ما با اوست معنی است و خواجه نقش خط میافتد
1 خواهی که بزرگیت بود کوچک باش در حالت دل چو اهل دل بی شک باش
2 پیری سرکَل نباشد و ریش سپید ثابت قدمی است گو برو کودک باش