شمعی که مرا روشنی جان از جویای تبریزی غزل 976

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمعی که مرا روشنی جان تن است آن

1 شمعی که مرا روشنی جان تن است آن زینت ده هر محفل و هر انجمن است آن

2 دردی که رسد از تو چو جان است عزیزم داغی که ز دست تو بود چشم من است آن

3 در موج لطافت شده پنهان تن سیمش گل پیرهنان! نکهت گل پیرهن است آن

4 گردد ز نسیم دم سردم متبسم ای همنفسان غنچهٔ گل یا دهن است آن

5 امروز درین باغ نباشد به از اویی چون نرگس و گل چشم و چراغ چمن است آن

6 خون دل یاقوت چکد از لب لعلش جویا که گفتار چه رنگین سخن است آن

عکس نوشته
کامنت
comment