پرتو شمع رخت عکس بر افلاک انداخت از جامی غزل 208

پرتو شمع رخت عکس بر افلاک انداخت

1 پرتو شمع رخت عکس بر افلاک انداخت قرص خورشید شد و سایه بر این خاک انداخت

2 برقی از شعشعه طلعت رخشان تو جست شعله در خرمن مشتی خس و خاشاک انداخت

3 خوش بران رخش که عشقت فلک سرکش را طوق در گردن ازان حلقه فتراک انداخت

4 ذوق مستان صبوحی زده بزم تو دید صبح در اطلس فیروزه خود چاک انداخت

5 می خرامیدی و ارواح قدس می گفتند ای خوش آن پاک که سر در ره این پاک انداخت

6 طوطی ناطقه را سر خط و عارض تو زنگ تشویر در آیینه ادراک انداخت

7 جامی اهلیت اندیشه عشق تو نداشت همتش رخت درین موج خطرناک انداخت

عکس نوشته
کامنت
comment