- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
شتر گفت: شنیدم که درودگری بود در صنعت و حذاقت چنان چابکدست که جان در قالبِ چوب دادی و نگاریدهٔ اندیشه و تراشیدهٔ تیشهٔ او بر دستِ او آفرین کردی؛ زنی داشت چنان نیکورویِ خوبپیکر که این دو بیتِ غزل سرایانِ خاطر در پردهٔ حسبِ حالِ او سرایند : ,
2 ای شکسته بنقشِ رخسارت سرِ پرگارِ وهم در کارت
3 همه صورت گرانِ چین یابند؟ تا بچینند دردِ رخسارت
والحقّ اگرچ نقش نگارخانهٔ خوبی و جمال بود. نقشبندیِ حیل زنان هم بکمال دانستی و از کارگاهِ عمل صورتها انگیختی که در مطالعهٔ آن چشمِ عقل خیره شدی. القصّه هر شب بهنگامِ آنک درودگر سر در خوابِ غفلت نهادی و دیدهبانِ بصرش درِ دولختی اجفان را بسلسلهٔ مژگان محکم ببستی و آن سادهٔ یک لخت خوش بخفتی، زن را سلسلهٔ عشقِ دوستی دیگر که با او پیوندی داشتی، بجنبیدی، آهسته از در بیرون رفتی و تا آنگه که غنودگانِ طلایع روز سر از جیبِ افق بیرون کنند، با خانه نیامدی. درودگر را کار بجان و کارد باستخوان رسید، اندیشید که من این نابکار را بدینچ میکند، رسوا کنم و طلاقش دهم که میانِ اقران و اخوان چون سفرهٔ خوان عرضِ من دستمالِ ملامت شد و خود را مضغهٔ هر دهنی و ضحکهٔ هر انجمنی ساختم؛ او را رها کنم و از خاندانِ صیانت و خدرِ دیانت سرپوشیدهٔ را در حکمِ تزوّج آرم که بدو سرافراز و زباندراز شوم، مَن لَم تَخُنهُ نِاَؤُهُ تَکَلَّمَ بِمِلءِ فیه. تا شبی که متناوم شکل سذ در جامهٔ خواب کشید، زن بقاعدهٔ گذشته برخاست و بیرون رفت. شوهر در استوار ببست تا آنگه که زن بر درآمد، در بسته دید. شوهر را آواز داد که در باز کن. درودگر گفت: از اینجا بازگرد و اگرنه بیرون آیم و تیشهٔ که چندین گاه از دستِ تو بر پایِ خود زدهام، بر سرت زنم. مگر چاهی عمیق بنزدیکِ در کنده بود، زن گفت: اگر در باز نکنی، من خود را درین چاه اندازم تا فردا شحنهٔ شهر بقصاصِ من خونِ تو بریزد. پس سنگی بزرگ بدست آورد و در آن چاه انداخت و از پسِ دیواری پنهان شد. درودگر را آواز سنگ بگوش آمد، بیرون آمد تا بنگرد که حال چیست. زن از جائی در خانه جست و در ببست و مشغله و فریاد برآورد. همسایگان جمع آمدند که چه افتاد؟ گفت: ای مسلمانان، این شوهرِ من مردی درویشست، من بافاقهٔ خویش و فقرِ او میسازم و با او بهر نامرادی دامنِ موافقت گرفتهام و او شکرانهٔ چنین نعمتی که مرا حقّ، تَعَالی در کنار او نهاد، بدین حرکت میگذارد که هر شبانگاه از خانه بیرون شود و هر صبحدم درآید، مرا بیش ازین طاقتِ تحمّل نیست. شوهر از افتراء و اجتراء بدان غایت عاجز بماند. قرار بر آن افتاد که هر دو پیشِ حاکم شرع روند و این حال مرافعت کنند؛ رفتند و بداوری نشستند. زن آغاز کرد و صورتی که نگاشتهٔ خدیعت و فراداشتهٔ هوایِ طبیعت او بود، باز گفت. پس شوهر حکایتِ حال راست در میان نهاد. زن را حکمِ تعزیر و تحدیدی که در شرع واجب آید، بفرمودند. این فسانه از بهر آن گفتم تا ملک داند که مرد را چون انوثت غالب آید و رجولیّت مغلوب، کارِ مردان کمتر کند و بهر وقت با صفتِ زنان گراید و بدین روی پیش آید ,
5 زبان چرب و گویا و دل پر دروغ برِ مرد دانا نگیرد فروغ
زاغ بنزدیک شیر آمد و آهسته گفت: علامات حیلت و مخاتلت درین معاملت بر خرس پیداست و دلایلِ مکاید او بر گنهکاری خویش و بیگناهی شتر گواهی میدهد و گفتهاند که پادشاه نشاید که کار با عامّهٔ خلق بحجّت کند و سخن نباید که بمعارضت گوید که آنگه بچشمِ ایشان خوار گردد و گستاخ شوند و بجائی رسد که تمشیتِ حق با ایشان دشوار تواند کرد فَکَیفَ تویتِ باطل. شهریار فرمود تا هر دو را بحبس باز داشتند و روباهی را که جادو نام بود، بر محافظتِ ایشان گماشت. ,
7 تَمَنَّیتَ اَن تَحیَی حَیَاهًٔ شَهِیَّهًٔ وَ اَن لَا تَرَی طُولَ الزَّمَانِ بَلَابِلَا
8 فَهَیهَاتَ هَذَا الدَّهرُ سِجنٌ وَ قَلَّمَا یَمُرُّ عَلَی المَسجُونِ یَومٌ بِلَابَلَا
پس آن موش که از کارِ شتر آگاهی داشت و مخاطباتِ ایشان شنوده بود، رفت و از جادو پرسید که کار شتر و خرس بچه انجامید ؟ گفت: هر دو پیش من محبوساند تا آنگه که وجهِ نجاتی مطلق پدید آید. موش گفت: توقّع دارم که بهر جانب که رضا و خشم ملک غالب بینی، با من بگوئی تا بدانم که از هر دو فرجامِ کار که نیکو میگردد و شومی بکدام جهت باز خورد. جادو گفت: بویِ این حدیث از میان کار میآید ، اگر آنچ میدانی، بر من اظهار کنی، از شیوهٔ دوستان و یارانِ یگانه غریب ننماید. موش گفت: من میخواهم که هردو مشمول عاطفتِ شهریار و مرموقِ نظرِ عنایت او آیند و خاتمتِ بخیر پیوندد و نیز شنیدهام که گویند: به نیک و بد تا توانی در کارِ پادشاه سخن مگوی و خودرا محترز دار. گفت: سخن باید که نیکو و بهنجارِ عقل و شرع رود تا هرک گوید ازو پسندیده آید و بدان انگبینِ خالص ماند که از هر طرف که بیرون گیری، اگر مثلاً از زرِ زده باشد و اگر سفال کرده، همه ذوقها را بهرهٔ حلاوت یکسان دهد و دانش بقطراتِ باران ماند که بر هر زمینکه بارد،اثریاز آثارِ منفعت بنمایدومرد زیرکطبعِ با کفایت و درایت چون بجهتِ کارِ خداوندگارِخویش صلاحی طلبد، اگر خود بجان خطر باید کرد،از پیش برد و تحصیلِ آن باز نماند،چنانک ایراجسته کرد با خسرو. موش گفت: چون بود آن؟ ,