آن سنگدل که شیشهٔ جانهاست جای او از قاآنی غزل 55

آن سنگدل که شیشهٔ جانهاست جای او

1 آن سنگدل که شیشهٔ جانهاست جای او آتش زند در آب و گل ما هوای او

2 سوگند خورده‌ام که ببوسم هزار بار هرجا رسیده است به یکبار پای او

3 جز کاندر آب و آیینه دیدم جمال وی بر هیچ کس نظر نگشودم به جای او

4 عاشق که آرزو نکند جز رضای دوست این عجز او بتر بود ازکبریای او

5 گر مدعی نبود ز خود خواهشی نداشت او را چه کار تا طلبد مدعای او

6 گر زیرکی بهل که همین عین آرزوست کز دوست آرزو بکند جز رضای او

7 قاآنی ار ز پای فتادست عیب نیست نیکو قویست دست توانا خدای او

عکس نوشته
کامنت
comment