خلیفه روزی چاشت می خورد، و بره از جامی برستان 4

خلیفه روزی چاشت می خورد، و بره بریان پیش او نهاده بودند اعرابی از بادیه در رسید وی را پیش خواند، اعرابی بنشست...

خلیفه روزی چاشت می خورد، و بره بریان پیش او نهاده بودند اعرابی از بادیه در رسید وی را پیش خواند، اعرابی بنشست و به بشره تمام در خوردن ایستاد. ,

خلیفه گفت: چه میشومی که چنان این بره را از هم می دری و به رغبت می خوری که گوئیا مادر او تو را به سرو زده است. اعرابی گفت: این خوردنیست اما تو چنان به چشم شفقت در وی می نگری و از دریدن و خوردن او بد می بری که گوئیا مادر او تو را شیر داده است. ,

3 خواجه بر مال خود آن گونه رحیم است و شفیق که به چشم شفقت می نگرد در همه چیز

4 گر فتد در بره و میش وی اندک خطری به فداشان بدهد مادر و فرزند عزیز

5 فی المثل گر خواجه نان و بره بریان نهد پیش تو بر خوان اگر روزی شوی مهمان او

6 گر کنی صد رخنه در دندانش از سنگ ستم به که از دندانت افتد رخنه ای در نان او

7 گر خورد از دست تو صد زخم بر پهلو و پشت به که پر سازی تهیگاه خود از بریان او

عکس نوشته
کامنت
comment