- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خلیفه که سلطان آفاق بود به فرماندهی در جهان طاق بود
2 یکی نوش لب بودش اندر حرم همه جان شیرین ز سر تا قدم
3 بدو خاطرش میل بسیار داشت ولی زاجر عقل بر کار داشت
4 به وی محرمی گفت کای کامگار ازین نوش لب کام خاطر برار
5 بگفتا که تاج خلافت به فرق همه زیر فرمان من غرب و شرق
6 نشاید که در پیش این عشوه ساز درآیم به زانوی عجز و نیاز
7 ز طفلی هم آغوش بستر کنم به وی خویشتن را برابر کنم
8 بیا ساقی آن طلق محلول را که زیرک کند غافل گول را
9 بده تا نشینم ز هر جفت طاق دهم جفت و طاق جهان را طلاق
10 بیا مطرب و تاب ده گوش عود به گوش حریفان رسان این سرود
11 که رندان آزاده را در نکاح نباشد به جز دختر رز مباح