ساقی بده می که بود مستیش از اسیری لاهیجی غزل 41

اسیری لاهیجی

آثار اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

ساقی بده می که بود مستیش فنا

1 ساقی بده می که بود مستیش فنا تا وارهاندم ز خمار منی و ما

2 زان باده که چون که بنوشیم جرعه فارغ کند ز غصه دنیا و دین مرا

3 از جام عشق جمله جهان مست و بیخودند رقاص و کف زنان همه گویند تن تلا

4 پر شد زیار عرصه کونین و همچنان بی دیده در طلب که کجا جویمش کجا

5 ذرات غرق بحر محیطند و از عطش جویای قطره شده هر یک چو بی نوا

6 دایم حریف شاهد و می باش و پاکباز گر زانکه میروی ره رندان بی ریا

7 جامی بدست مست و خرامان رسید یار گفتا اسیریا بکجا میروی بیا

عکس نوشته
کامنت
comment