1 قصاب که در گردن جان چنبر اوست از پشتی حسن سنیه کرده ست و نکوست
2 با چرخ زند پهلو و دارد در پوست دلداری دشمن و جگرخواری دوست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نیست روزی که مرا از تو جفائی نرسد وز غمت بر دل من تازه بلائی نرسد
2 نگذرد بر من دلسوخته روزی به غلط که در آن روز مرا تازه جفائی نرسد
1 حس جهانگیر تو مملکت جان گرفت کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت
2 دل چو نسیم تو یافت جامه به صد جادرید دیده چو روی تودید ترک دل و جان گرفت
1 دگر چه چاره کنم عشق باز لشکر کرد به تیغ قهر دل خسته را مسخر کرد
2 قرار یافته کار مرا به هم بر زد سکون گرفته دلم را دگر به هم برکرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به