شد برقع روی تو چو مهت زلف شب آسا از جامی غزل 12

شد برقع روی تو چو مهت زلف شب آسا

1 شد برقع روی تو چو مهت زلف شب آسا سبحان قدیر جعل اللیل لباسا

2 تا کی ز غم سود و زیان رنجه توان برد ای خواجه بیا ساغر می گیر و بیاسا

3 دنیا نه متاعی ست که ارزد به نزاعی با خصم مدارا کن و با دوست مواسا

4 اسرار نی ار فهم کنی جمله سماعی ست لا یمکن ان یدرکها العقل قیاسا

5 راهی ست نهانی ز تو تا دیر مغانی جز پیر مغان نیست بدان راه شناسا

6 خواهی که در آن راه خدا پاس تو دارد رخساره به خاک ره هر بی سر و پا سا

7 تا صاف نشد جامی از اوصاف من و ما ما صادف من راح مصافاتک کاسا

عکس نوشته
کامنت
comment