برقع طرف نگردد، با آتشین از حزین لاهیجی غزل 616

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

برقع طرف نگردد، با آتشین عذارش

1 برقع طرف نگردد، با آتشین عذارش چون شمع می توان دید، در پرده آشکارش

2 با صد جهان شکایت، زخم دلم دهان بست یارب چه نکته سنجد، چشم کرشمه بارش؟

3 سامان طرفه ای داد، عشق تو چشم ما را در کف عنان دریا، در آستین بهارش

4 شد از تپانچه نیلی رخسار یوسف ما دیگر طمع چه باشد، ز اخوان روزگارش؟

5 گیرم که لب نبندم، پیش که می توان گفت کآتش به سینه دارم، از لعل آبدارش؟

6 چشم گرسنه مستش، از خون نمی شود سیر تیغ سیاه تا بست، مژگان سرمه دارش

7 عمریست بسمل ما در خاک و خون تپان است باشدکه بر سر آید، آن نازنین سوارش

8 داغ تو را ز عزّت مانند لاله و گل از دست هم ربایند دلهای بیقرارش

9 از سوز دل حزینت از بس گریست چون شمع آتش به عالمی زد مژگان اشکبارش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر